پرنگ راست میگه. زود گذشت ولی خوب گذشت. تغییرات بقدری زیاد و متنوع بوده که بسختی دوران مجردی رو یادم میاد. انگاری که از اول متاهل بودم! سال گذشته همین روز البته با کمی ارفاق ماشین رو تحویل گل فروشی دادم (سری اول) و البته قبلش دقت کردم کلی وسایل لازم رو بزارم صندوق عقب ماشین تا تمام شرایط رو برای مرحله سوم گلکاری آماده کرده باشم! سری دوم گلکاری به سختی و وقت گیرتر از سری سوم نبود. رنگ گلها اشتباه شده بود و کلی خال خال زرد و صورتی!!! روی ماشین چسبیده بود که سریعاً تعوض شدند و لی بار آخری نه اینکه تقصیر من باشه نه! کلاً تقصیر گل فروش بود که گلها رو چسبونده بود به شیشه عقب عمداً تا وقتی که من خواستم وسایل رو از صندوق بردارم کل گلها از بیخ قلع و قم بشن! اینجوری بود که من بعنوان اولین داماد تاریخ این سرزمین نه تنها جلوی آرایشگاه همسر گرام معطل نشدم بلکندش که بنده خدا رو بیش از 3 و اندی ساعت معطل کردم. به این ترتیب تونستم این روز رو کاملاً موندگار کنم تو ذهن پررنگ. همیشه بابت این 3 و اندی ساعت شرمنده و سرافکنده بودم. کلاً قابل جبران نیست راحت بگم. قول دادم اولین سالگرد ازدواج بریم بالای برج ای