رد شدن به محتوای اصلی

اندر حكايت ما4

.
ماه و خورشيد با كوله باري از خاطرات ريز و درشت از سفر برگشتند اين سفر چند روزه باعث شد كه جناب ماه مصمم تر از قبل توي تصميمش بشه، ولي خورشيد خانوم علاوه بر شيطنتها و بازي گوشي هاش باعث شد غرق شدن تو خاطرات سفر هم بهش اضافه بشه. خورشيد خانوم به تنها موردي كه فكر نمي كرد انتخاب ستاره جفتش بود انگار تو آسمون به اون بزرگي تنها اصلا احساس تنهايي نمي كرد و از صبح تا غروب يه جا نشستن و نور به سر زمينها پاشيدن بهترين سرگرميش بود، البته شايدم اينقدر تنها از صبح تا غروب تو آسمون بالا و پايين رفته بود كه عادت كرده بود. جناب ماه كه ديد نخير خورشيد خانوم اصلا توي باغ نيست و معلوم نيست تصميمش چيه يه شب موقع غروب خورشيد خانوم، سر راهش سبز شد و به خورشيد خانوم گفت: ببين خورشيد بانو من تصميم گرفتم ديگه تو آسمون شب تنها نباشم دوست دارم اين آسمون رو با تو تقسيم كنم درسته كه آسمون شب خيلي بزرگ نيست شايد براي تو تاريك هم باشه ولي قول مي دم اين آسمون فقط ماله منوو تو باشه و تو تنها بانوي اين آسمون باشي، قول مي دم كه نور مهتابم رو هميشه روشني راهت كنم، قول مي دم هلال لبخند و مرتب تو زندگيمون بهت هديه بدم، قول مي دم هميشه مثل اين لحظه باهت همدل و همراه باشم، قول مي دم هيچوقت از اين تصميمت پشيمونت نكنم. خورشيد خانوم كاملا تعجب كرده بود و با تعجب زل زده بود تو صورت جناب ماه، ماه بهش گفت: عجله اي ندارم براي جواب دادن چون من هنوز آسمون شب رو انطور كه بايد براي تو آماده نكردم زمان مي بره تا اينجا آماده بشه براي يه بانويي مثل تو ولي اگه همين الان مطمئني كه جوابت منفي بهم بگو چون انوقت ديگه نمي خوام توي اين گوشه از آسمون باشم مي خوام برم يه جاي دور يه آسمون خيلي بزرگتر و زيباترو تا آخر عمر تنها توي اون گوشه آسمون زندگي كنم ولي اگه هنوزمطمئن نيستي براي تصميمت خوب فكرت رو بكن منهم تو همين آسمون مي مونم تا تو تصميمت رو بگيري ولي دوست ندارم كه هيچوقت به خاطر اينكه من به اون آسمون دور نرفتم بهم جواب بله بدي مي خوام اون جواب بله از ته قلبت باشه نه به خاطر دلسوزي.
ماه اين رو به خورشيد گفت و رفت تو دل آسمون شب خورشيد خانوم هم كه با تعجب داشت حرفهاي ماه رو مرور مي كرد يواش يواش سر خورد و رفت پشت كوهها باورش نمي شد كه ماه به اون چنين پيشنهادي داده باشه از اون طرف هم هيچوقت به انتخاب زوج براي خودش فكر نكرده بود، كاملا مردد بود از يه طرف نمي خواست ماه از تو اين گوشه از آسمون بره اينطوري حتي موقع غروب و طلوع هم نمي ديدش از يه طرف هم نمي تونست تصميم بگيره براي از تنهايي دراومدن و مزدوج شدن. تا دم دم هاي صبح همينطور با خودش فكر كرد ولي به نتيجه اي نرسيد دوباره فردا رو هم فكر كرد و فكر كرد تا بالاخره به اين نتيجه رسيد كه حاضر نيست ماه رو از دست بده ولي از اونطرف هم هنوز نمي دونه مي خواد زوجي داشته باشه و تو آسمون تك نباشه يا نه موقع غروب وقتي ماه رو ديد بهشت گفت:...
.

نظرات

Homan گفت…
تصمیم درستی که هیچوقت هم بابتش احساس پشیمونی نکرد.

پست‌های معروف از این وبلاگ

Crazy, Stupid, Love. (2011)

فیلم: (Crazy, Stupid, Love (2011 یا دیوانه احمق عشق کارگردان های این فیلم:  Glenn Ficarra, John Requa نویسنده :  Dan Fogelman بازیگران شاخص:  Steve Carell, Ryan Gosling and Julianne Moore  فیلم در شاخه:  Comedy, Drama, Romance زمان فیلم:  118 min داستان فیلم در مورد زن و شوهری است که بعد از چندین سال زندگی مشترک زن به این نتیجه می رسه که از شوهرش جدا بشه و به دنبال عشقش بره مرد که دچار شوک بزرگی شده به طور اتفاقی با مرد جوان و خوشتیبی آشنا می شه که به راحتی می تونسته با دخترها ارتباط برقرار کنه و اونها رو بدست بیاره و راههای بدست اوردن دل خانوم ها رو به دوست جدیدش یاد می ده بعد از مدتی همه شخصیتهای فیلم در یک رابطه فامیلی ناخواسته قرار می گیرند و به طور اتفاقی باهم روبرو می شند. فیلم از دید کمدی جالب هست و امتیاز خوبی رو بدست می یاره اگر برای یک روز تعطیل کسل کننده دنبال یه برنامه هستید می تونید با دیدن این فیلم حال و هواتون رو عوض کنید و خنده رو به لبتون بیارید. در ضمن این فیلم ارزش یکبار دیدن رو حتما داره. من به شخصه...

La piel que habito _ The Skin I Live In (2011)

فیلم: (La piel que habito _ The Skin I Live In (2011 یا پوستی که در آن زندگی می کنیم کارگردان:  Pedro Almodover نویسنده:  Pedro Almodover بازیگران شاخص:  Antonio Banderas, Elena Anaya and Jan Cornet فیلم در شاخه:  Drama, Thriller زمان فیلم: 117 min در ابتدا بگم که این فیلم به زبان اسپانیایی است و سعی کنید حتما قبل از دیدنش زیرنویس براش دانلود کنید. جراح حاذقی به نام رابرت در تلاش است که پوستی  از ژن خوک برای انسان درست کند که در برابر نیش حشرات و آتش مقاومه،  رابرت  در خانه ویلایی خود دختری با لباس چسبان و بدن نمایی رو در یک اتاق در بسته نگه می داره که گاه گداری بروی آن تحقیقاتی انجام می ده در ابتدای فیلم هویت دختر و اینکه از کجا آمده اصلا مشخص نیست و همین معما تماشاگر رو برای دنبال کردن صحنه های بعدی با خودش می بره ولی در طول فیلم با فلش بک های که با یادآوری بازیگران از گذشته شون می شه سرگذشت دختر آشکار می شه و دختر زیبای محبوس در واقع همان پسری است که سالهای قبل به دختر جراح تجاوز کرده و باعث مرگش شده بو...

بستنی زمستونی

. تمام اون روزهایی که از دوران کودکیمون به یادمون می یاد جزء خاطراتمون محسوب می شه که به یادآوریش برای اکثر افراد شیرین و دلچسبه، شاید اون روزها توی اون دوران برامون خیلی عادی گذشته ولی قطعا الان که به یاد می یاریمشون از اون لحظاتمون کلی لذت می بریم این خاطرات می تونه برای موضوعهای خیلی خاصی نباشه ولی الان چون اون لحظات رو به یاد می یاریم برامون خیلی خاصه. من یکی از خاطرات شیرین زمستونیم برای بستنی زمستونیه. یادمه بچه که بودم همیشه زمستونها مامانم برام می خرید و من هم همیشه اسمشو یادم می رفت. یادمه یه بار توی فصل تابستون هوسش رو کردم که مامانم گفت: این بستنی ماله زمستونه که به اون صورت سرد نیست و می شه راحت تو زمستون خوردش. دیشب که هوای تهرون کاملا زمستونی شده بود برای خودم خریدم و به هومن هم گفتم: اسم واقعیش چیه؟ شاید الان فقط به این بهونه بستنی زمستونی می خورم که به دنبال خاطرات شیرین کودکیم می گردم..... .