رد شدن به محتوای اصلی

اندر حكايت ما10

.
بالاخره در روز 7/8/87 ماه و خورشيد دست در دست هم وارد كره زمين شدند از بس كه ستاره هاي آسمون به خاطر از دست دادن اين دو ستاره دوست داشتني توي آسمون گريه كردند روز ورود اين دو ستاره باروني و سرد شده بود.
ماه و خورشيد اولش يه كم استرس داشتند به خاطر اينكه شرايطشون، محيط زندگيشون و كلا خودشون عوض شده بودند خداهم كه از حس اين دو ستاره اش آگاه بود به زميني ها گفته بود براي ورود اين دو ستاره به زمين و پيوند آسمانيشون يه جشن بسيار با شكوه بگيرند كه هم اين دو ستاره با زميني ها آشنا بشند هم اينكه خدا مي خواست به خاطر اين انتخاب كاملا درست آنها براي هديه به اونها يه جشن باشكوه بگيره براي همين از تمام نقاط كره زمين آدمهايي رو دعوت كرده بود كه در اين جشن شركت كنند، زمينهايي كه تو اين جشن شركت كردند هم خيلي خوشحال بودند، جشن بسيار باشكوه و عظيمي بود موقعي كه خورشيد و ماه پاشون به زمين رسيد هردوشون به شكل انسان در اومدند خورشيد خانوم به شكل يك دختر زيبا و جناب ماه هم به شكل يك پسر چشم و ابرو مشكي زيبا همه كارهاي جشن آماده بود حتي لباس خورشيد و ماه، تن خورشيد خانوم يك لباس سفيد زيبا كردند و تن جناب ماه هم يك دست لباس مشكي زيبا و دست اين دو زوج آسماني روبه هم دادند و بهشون گفتند وارد جشن بشند خورشيد و ماه هم بهم نگاهي كردند و دست در دست هم وارد باغ زيبايي شدند كه همه مهمونهايي كه دعوت شده بودند اونجا منتظرشون بودند با ورود خورشيد و ماه همه به پاشون بلند شدند و براشون كف مي زدند و گل به سر اين دو مي ريختند تا زماني كه شب از نيمه گذشته بود همه مهمونها در حال شادي و پايكوبي بودند بعد از اين جشن باشكوه خدا به خورشيد و ماه گفت: مي خوام شما رو بفرستمتون يه جزيره كه تعداد كمي ساكن داره و بسيار خلوته تا هم خستگيتون در بره هم راه و روش زندگي توي كره زمين رو ياد بگيرين ماه و خورشيد به مدت 5 روز عازم اون جزيره شدند و روزهاي به ياد ماندني اي اونجا داشتند براشون جالب بود مي تونستند در كنار دريا باشند و از روي زمين به ماه و خورشيد توي آسمون نگاه كنند روزهاشون به پايان رسيد و برگشتند به شهري كه بايد توش زندگيشون رو شروع مي كردند و از اينجا بود كه مثل همه زمينها زندگيشون رو توي يك نقطه از اين كره خاكي آغاز كردند.
.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

Crazy, Stupid, Love. (2011)

فیلم: (Crazy, Stupid, Love (2011 یا دیوانه احمق عشق کارگردان های این فیلم:  Glenn Ficarra, John Requa نویسنده :  Dan Fogelman بازیگران شاخص:  Steve Carell, Ryan Gosling and Julianne Moore  فیلم در شاخه:  Comedy, Drama, Romance زمان فیلم:  118 min داستان فیلم در مورد زن و شوهری است که بعد از چندین سال زندگی مشترک زن به این نتیجه می رسه که از شوهرش جدا بشه و به دنبال عشقش بره مرد که دچار شوک بزرگی شده به طور اتفاقی با مرد جوان و خوشتیبی آشنا می شه که به راحتی می تونسته با دخترها ارتباط برقرار کنه و اونها رو بدست بیاره و راههای بدست اوردن دل خانوم ها رو به دوست جدیدش یاد می ده بعد از مدتی همه شخصیتهای فیلم در یک رابطه فامیلی ناخواسته قرار می گیرند و به طور اتفاقی باهم روبرو می شند. فیلم از دید کمدی جالب هست و امتیاز خوبی رو بدست می یاره اگر برای یک روز تعطیل کسل کننده دنبال یه برنامه هستید می تونید با دیدن این فیلم حال و هواتون رو عوض کنید و خنده رو به لبتون بیارید. در ضمن این فیلم ارزش یکبار دیدن رو حتما داره. من به شخصه...

La piel que habito _ The Skin I Live In (2011)

فیلم: (La piel que habito _ The Skin I Live In (2011 یا پوستی که در آن زندگی می کنیم کارگردان:  Pedro Almodover نویسنده:  Pedro Almodover بازیگران شاخص:  Antonio Banderas, Elena Anaya and Jan Cornet فیلم در شاخه:  Drama, Thriller زمان فیلم: 117 min در ابتدا بگم که این فیلم به زبان اسپانیایی است و سعی کنید حتما قبل از دیدنش زیرنویس براش دانلود کنید. جراح حاذقی به نام رابرت در تلاش است که پوستی  از ژن خوک برای انسان درست کند که در برابر نیش حشرات و آتش مقاومه،  رابرت  در خانه ویلایی خود دختری با لباس چسبان و بدن نمایی رو در یک اتاق در بسته نگه می داره که گاه گداری بروی آن تحقیقاتی انجام می ده در ابتدای فیلم هویت دختر و اینکه از کجا آمده اصلا مشخص نیست و همین معما تماشاگر رو برای دنبال کردن صحنه های بعدی با خودش می بره ولی در طول فیلم با فلش بک های که با یادآوری بازیگران از گذشته شون می شه سرگذشت دختر آشکار می شه و دختر زیبای محبوس در واقع همان پسری است که سالهای قبل به دختر جراح تجاوز کرده و باعث مرگش شده بو...

بستنی زمستونی

. تمام اون روزهایی که از دوران کودکیمون به یادمون می یاد جزء خاطراتمون محسوب می شه که به یادآوریش برای اکثر افراد شیرین و دلچسبه، شاید اون روزها توی اون دوران برامون خیلی عادی گذشته ولی قطعا الان که به یاد می یاریمشون از اون لحظاتمون کلی لذت می بریم این خاطرات می تونه برای موضوعهای خیلی خاصی نباشه ولی الان چون اون لحظات رو به یاد می یاریم برامون خیلی خاصه. من یکی از خاطرات شیرین زمستونیم برای بستنی زمستونیه. یادمه بچه که بودم همیشه زمستونها مامانم برام می خرید و من هم همیشه اسمشو یادم می رفت. یادمه یه بار توی فصل تابستون هوسش رو کردم که مامانم گفت: این بستنی ماله زمستونه که به اون صورت سرد نیست و می شه راحت تو زمستون خوردش. دیشب که هوای تهرون کاملا زمستونی شده بود برای خودم خریدم و به هومن هم گفتم: اسم واقعیش چیه؟ شاید الان فقط به این بهونه بستنی زمستونی می خورم که به دنبال خاطرات شیرین کودکیم می گردم..... .