رد شدن به محتوای اصلی

ما، من و ایران

خیلی چیزها رو گذاشتم و دل به تغییر دادم. با تغییر غریبه نیستم. هر بار دقیقن توی شرایط سنی خاص اتفاقات من رو از خیلی چیزها جدا کرده. شرایط جدید برام عجیب نیست و احساس غربت نمیکنم.
دوست دارم سما هم بیاد و بریم خونه خودمون. دلم برای خونه "حودم" تنگ شده. جایی که با سما باشم. راحت حرف بزنم، جرو بحث کنم. چیزی رو درست کنم و 10 تا دیگه رو خراب کنم.
اینها گفتم و باید بگم دلم برای خیلیها تنگ شده. خانواده ام، دوستام اما دلم برای ایران تنگ نشده. بد یا خوب بعد همه اتفاقاتی که افتاد هیچ احساسی به کشوری که روزی برام عزیز بود ندارم.
هر چند وقت یکبار اتفاقی میافته و باعث میشه حس بدتری نسبت به ایران پیدا کنم. هفته قبل یکی از آشناها اینجا مشکلی پیدا کردو زنگ زدن اورژانس. فقط 4 دقیقه، تکرار میکنم فقط 4 دقیقه طول کشید تا آمبولانس با تجهیزات کامل رسید. از موقعی که زنگ زدن تا اومدن آمبولانس فقط 6 دقیقه طول کشید.
وقتی یادم میافته که فقط 10 دقیقه التماس دکتر رو میکردم که بیاد مادرم رو ببینه و آخر هم نیومد، 30 دقیقه طول کشید تا جایی رو پیدا کنم تا آمبولانس بفرسته و 45 دقیقه طول کشید تا مسیری رو که پیاده 10 دقیقه ای میشه طی کرد بیان، و وقتی رسیدن مادرم مدتها بود که تو بغلم جونش رو از دست داده بود، نه اینکه دلم برای ایران تنگ نشه در حقیقت حس نفرت عجیبی دارم و هر بار یک چیزی پیش میاد تا عمق این نفرت بیشتر هم بشه.
کاری به قضاوت بقیه ندارم، اما دینی به گردنم نیست از کشوری که فقط ازم و ازمون گرفته.
کاش میشد کسانی که دوست داشتم کنارم بودن، اونموقع دیگه کاری با ایران نداشتم. اشتباه نکنید، افتخار نمیکنم. شاید عده کمی درک کنن چقدر سخت باشه از هویتت متنفر باشی. افسوس...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

Crazy, Stupid, Love. (2011)

فیلم: (Crazy, Stupid, Love (2011 یا دیوانه احمق عشق کارگردان های این فیلم:  Glenn Ficarra, John Requa نویسنده :  Dan Fogelman بازیگران شاخص:  Steve Carell, Ryan Gosling and Julianne Moore  فیلم در شاخه:  Comedy, Drama, Romance زمان فیلم:  118 min داستان فیلم در مورد زن و شوهری است که بعد از چندین سال زندگی مشترک زن به این نتیجه می رسه که از شوهرش جدا بشه و به دنبال عشقش بره مرد که دچار شوک بزرگی شده به طور اتفاقی با مرد جوان و خوشتیبی آشنا می شه که به راحتی می تونسته با دخترها ارتباط برقرار کنه و اونها رو بدست بیاره و راههای بدست اوردن دل خانوم ها رو به دوست جدیدش یاد می ده بعد از مدتی همه شخصیتهای فیلم در یک رابطه فامیلی ناخواسته قرار می گیرند و به طور اتفاقی باهم روبرو می شند. فیلم از دید کمدی جالب هست و امتیاز خوبی رو بدست می یاره اگر برای یک روز تعطیل کسل کننده دنبال یه برنامه هستید می تونید با دیدن این فیلم حال و هواتون رو عوض کنید و خنده رو به لبتون بیارید. در ضمن این فیلم ارزش یکبار دیدن رو حتما داره. من به شخصه...

La piel que habito _ The Skin I Live In (2011)

فیلم: (La piel que habito _ The Skin I Live In (2011 یا پوستی که در آن زندگی می کنیم کارگردان:  Pedro Almodover نویسنده:  Pedro Almodover بازیگران شاخص:  Antonio Banderas, Elena Anaya and Jan Cornet فیلم در شاخه:  Drama, Thriller زمان فیلم: 117 min در ابتدا بگم که این فیلم به زبان اسپانیایی است و سعی کنید حتما قبل از دیدنش زیرنویس براش دانلود کنید. جراح حاذقی به نام رابرت در تلاش است که پوستی  از ژن خوک برای انسان درست کند که در برابر نیش حشرات و آتش مقاومه،  رابرت  در خانه ویلایی خود دختری با لباس چسبان و بدن نمایی رو در یک اتاق در بسته نگه می داره که گاه گداری بروی آن تحقیقاتی انجام می ده در ابتدای فیلم هویت دختر و اینکه از کجا آمده اصلا مشخص نیست و همین معما تماشاگر رو برای دنبال کردن صحنه های بعدی با خودش می بره ولی در طول فیلم با فلش بک های که با یادآوری بازیگران از گذشته شون می شه سرگذشت دختر آشکار می شه و دختر زیبای محبوس در واقع همان پسری است که سالهای قبل به دختر جراح تجاوز کرده و باعث مرگش شده بو...

بستنی زمستونی

. تمام اون روزهایی که از دوران کودکیمون به یادمون می یاد جزء خاطراتمون محسوب می شه که به یادآوریش برای اکثر افراد شیرین و دلچسبه، شاید اون روزها توی اون دوران برامون خیلی عادی گذشته ولی قطعا الان که به یاد می یاریمشون از اون لحظاتمون کلی لذت می بریم این خاطرات می تونه برای موضوعهای خیلی خاصی نباشه ولی الان چون اون لحظات رو به یاد می یاریم برامون خیلی خاصه. من یکی از خاطرات شیرین زمستونیم برای بستنی زمستونیه. یادمه بچه که بودم همیشه زمستونها مامانم برام می خرید و من هم همیشه اسمشو یادم می رفت. یادمه یه بار توی فصل تابستون هوسش رو کردم که مامانم گفت: این بستنی ماله زمستونه که به اون صورت سرد نیست و می شه راحت تو زمستون خوردش. دیشب که هوای تهرون کاملا زمستونی شده بود برای خودم خریدم و به هومن هم گفتم: اسم واقعیش چیه؟ شاید الان فقط به این بهونه بستنی زمستونی می خورم که به دنبال خاطرات شیرین کودکیم می گردم..... .