.
خورشيد خانوم با ديدن ماه دلش هري ريخت و از پشت كوه محو تماشاي ماه شد انقدر محو تماشاي ماه شده بود كه گذر زمان رو نفهميد يهو به خودش اومد و ديد ماه از وسط آسمون داره مي ره پشت كوهها دنبالش كرد و ديد صبح شده بايد همينطور تا غروب وسط آسمون تاب بخوره با نگاهش رد ماه رو پشت كوه ها دنبال مي كرد. پيش خودش گفت: چطور من تا حالا اين ستاره به اين قشنگي رو نديده بودم؟ يادش اومد كه هيچوقت به آسمون شب نگاه نمي كرد پيش خودش مي گفت: چطور اين ستاره هاي كوچلو كه مثل فانوسكها سو سو مي كنند مي خواند آسمون به اين بزرگي و سياهي رو روشن كنند فكر مي كرد آسمون شب نگاه كردن نداره، ولي ديد آسمون شب نه تنها تيره و تار نيست با وجود اين ستاره نقره فام خيلي هم جذاب و ديدنيه، ديد كه ماه همچون شاهزاده اي كه بر اريكه قدرت خود نمايي مي كنه بر دل آسمون تيره و تار شب خودنمايي مي كنه، ديد كه مردم زمين نه تنها پرده هاشون بروي نور ماه نمي كشند حتي پنجره ها رو باز مي كنند و نور ماه رو مهمون و سفره هاشون مي كنند، ديد كه مردم زمين به خاطر ماه گردنشون رو كج مي كنند بهش خيره مي شند در دلشون كلي آرزو مي كنند، ديد ماه هم كه مهمون خونه هاشون مي شه با نور مليحش چه لحظات رويايي رو براشون خلق مي كنه تو دلش گفت يعني مي شه ماه- سلطان آسمون شب- يارمن بشه؟؟؟
از اون روز به بعد وقت غروب و طلوع ماه و خورشيد تو چشمهاي هم زل مي زدند ماه هم مجذوب زيبايي و نوراني بودن خورشيد شده بود و خورشيد مجذوب تواضع و شجاعت ماه كه دل آسمان شب روتونست بشكافه، خورشيد خانوم موقع ديدار دستپاچه مي شد يه گوله سرخ و نارنجي مي شد، ماه هم با هلال لبخندش دل خورشيد رو بيشتر مي برد بعضي وقتهام قرص كامل مي شد و چنان جلوه نمايي مي كرد كه خورشيد نمي تونست دل بكنه از آسمون شب، اونقدر اين دو ستاره زير گنبد آسمون دلدادگي كردند كه مردم زمين هم فهميدند موقع طلوع و غروب، خورشيد رنگ عوض مي كنه و بي قراره وقت قراره و از پريشوني ماه كه از شاخه هاي درختان آويزون مي شد چرخ مي خرد وگاهي اوقات خودش رو پرت مي كرد تو حوض خونه ها تا شايد خورشيد خانومش رو تو دل شب پيدا كنه مي فهميدند كه مهتاب بي قراره آفتابه تا دم دماي صبح بشه خورشيد خانومش به اون صبح بخير بگه يا شب بشه به اون شب بخير بگه هردوشون ناراحت بودن از اين وقت اندك ولي چاره اي نبود كه يكي ماله آسمون صبح بود ويكي ماله آسمون شب ولي با اينهمه گاه گداري اين ملاقاتهاي كوتاه خالي از گلايه و قهر و آشتي نبود خورشيد خانوم كه چون تنها بانوي پرنورو زيبا و بزرگ آسمون صبح بود به خودش مي باليد و مغرور مي شد و جناب ماه هم چون يكه تاز آسمون شب بود و با قدرت تو دل شب حكومت مي كرد بعضي وقتها يادش مي رفت كه با يه بانو اون هم با يه بانوي لطيف دل بسته فكر مي كرد خورشيد آسمان هم يكي از سران حكومتيشه يا يكي از زير دستاش كه با تحكم و قدرت و اخم حرف بزنه يادش مي رفت كه هلال لبخند رو برعكس گذاشته شكل اخم شده يادش مي رفت كه وقت ملاقات اندكه به جاي دلبري از خورشيد خانومش به سراغ كارهاي آسمون شب نره يادش مي رفت كه اگه بعضي وقتها خورشيد خانوم ناز مي كنه بايد نازش رو بخره نه اينكه زودي بره وسط آسمون شب بشينه و حكومت بكنه البته خورشيد خانوم هم كم اذيت نمي كرد بعضي وقتها چنان خودنمايي مي كرد كه ماه رو كلافه مي كرد وقت ديدار كه مي رسيد مشتي از پرتوهاي طلايي اش رو مي ريخت تو صورت ماه بعضي وقتها ماه كه به ديدارش مي اومد راهش و كج مي كرد و از يه طرف ديگه مي رفت حتي چند بار با ماه قهر كرد و جواب سلامش رو هم نداد اونقدر مغرور و خودخواه شده بود كه آسمونش را از آسمون ماه جدا كرد گفت حق نداره تو آسمون اون بياد ولي وقتي يك روزكه مي گذشت دل خودش طاقت نمي اورد و تمام ستاره هاي شب رو براي آشتي كنون نزد ماه مي فرستاد بهشون مي گفت حلقه بشند و دوره سر ماه بچرخند.
از اون روز به بعد وقت غروب و طلوع ماه و خورشيد تو چشمهاي هم زل مي زدند ماه هم مجذوب زيبايي و نوراني بودن خورشيد شده بود و خورشيد مجذوب تواضع و شجاعت ماه كه دل آسمان شب روتونست بشكافه، خورشيد خانوم موقع ديدار دستپاچه مي شد يه گوله سرخ و نارنجي مي شد، ماه هم با هلال لبخندش دل خورشيد رو بيشتر مي برد بعضي وقتهام قرص كامل مي شد و چنان جلوه نمايي مي كرد كه خورشيد نمي تونست دل بكنه از آسمون شب، اونقدر اين دو ستاره زير گنبد آسمون دلدادگي كردند كه مردم زمين هم فهميدند موقع طلوع و غروب، خورشيد رنگ عوض مي كنه و بي قراره وقت قراره و از پريشوني ماه كه از شاخه هاي درختان آويزون مي شد چرخ مي خرد وگاهي اوقات خودش رو پرت مي كرد تو حوض خونه ها تا شايد خورشيد خانومش رو تو دل شب پيدا كنه مي فهميدند كه مهتاب بي قراره آفتابه تا دم دماي صبح بشه خورشيد خانومش به اون صبح بخير بگه يا شب بشه به اون شب بخير بگه هردوشون ناراحت بودن از اين وقت اندك ولي چاره اي نبود كه يكي ماله آسمون صبح بود ويكي ماله آسمون شب ولي با اينهمه گاه گداري اين ملاقاتهاي كوتاه خالي از گلايه و قهر و آشتي نبود خورشيد خانوم كه چون تنها بانوي پرنورو زيبا و بزرگ آسمون صبح بود به خودش مي باليد و مغرور مي شد و جناب ماه هم چون يكه تاز آسمون شب بود و با قدرت تو دل شب حكومت مي كرد بعضي وقتها يادش مي رفت كه با يه بانو اون هم با يه بانوي لطيف دل بسته فكر مي كرد خورشيد آسمان هم يكي از سران حكومتيشه يا يكي از زير دستاش كه با تحكم و قدرت و اخم حرف بزنه يادش مي رفت كه هلال لبخند رو برعكس گذاشته شكل اخم شده يادش مي رفت كه وقت ملاقات اندكه به جاي دلبري از خورشيد خانومش به سراغ كارهاي آسمون شب نره يادش مي رفت كه اگه بعضي وقتها خورشيد خانوم ناز مي كنه بايد نازش رو بخره نه اينكه زودي بره وسط آسمون شب بشينه و حكومت بكنه البته خورشيد خانوم هم كم اذيت نمي كرد بعضي وقتها چنان خودنمايي مي كرد كه ماه رو كلافه مي كرد وقت ديدار كه مي رسيد مشتي از پرتوهاي طلايي اش رو مي ريخت تو صورت ماه بعضي وقتها ماه كه به ديدارش مي اومد راهش و كج مي كرد و از يه طرف ديگه مي رفت حتي چند بار با ماه قهر كرد و جواب سلامش رو هم نداد اونقدر مغرور و خودخواه شده بود كه آسمونش را از آسمون ماه جدا كرد گفت حق نداره تو آسمون اون بياد ولي وقتي يك روزكه مي گذشت دل خودش طاقت نمي اورد و تمام ستاره هاي شب رو براي آشتي كنون نزد ماه مي فرستاد بهشون مي گفت حلقه بشند و دوره سر ماه بچرخند.
.
خلاصه كه روزها و شبها پشت هم مي اومدند و مي رفتند بعضي وقتها ماه و خورشيد دلشون نمي امد از هم جدا بشند و بعضي وقتهام اينقدر همديگرو ناراحت مي كردند كه خورشيد خانوم يه تيكه ابر و بغل مي كرد و همون پشت ابر كز مي كرد غصه مي خورد و ماه هم يكي دو روز از تو آسمون غيب مي شد تا اينكه ....
.
نظرات
میرفته پیش خورشید تا انرژی بگیره...
دلش باز شه...
ناز خورشید خانم بخره...