رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از سپتامبر, ۲۰۰۹

مرور خاطرات

. سال بعد از ازدواج اصولا به مرور خاطرات سال قبلش می گذره چون اینقدر روزهای قبل از ازدواج شلوغ پلوغ و پر مشغله است که همه زوجها آرزوشون اینه که زودتر بگذره. هیچی از شیرینی اون روزها به خاطر خستگی و دوندگیه زیاد نمی چشن ولی در عوض سال بعد در آرامش کامل با مرور خاطراتشون شیرینیش رو چند برابر می چشن. یکی از اون خاطراتی که من توی این ایام مرور کردم ماه رمضون پارسال بود خونه ای که تازه گرفته بودیم، خالی بود روی یه روزنامه با حداقل امکانات افطار می کردم . یا شبهای تابستون که می رفتیم باشگاه انقلاب برای پیاده روی یکرنگ با دوستاش می رفت فوتبال من هم با خانومها کلاس آموزش نکات زناشویی رو برگزار می کردیم. یا روزهایی که بعد از کارم می رفتم خونه جدیدمون برای چیدن وقتی برمی گشتم از خستگی بیهوش می شدم. یا روزی که رفتیم باهم رینگ هامون رو خریدیم رفتیم دادیم توش اسممون رو با تاریخ ازدواجمون رو حک کنند بند دله یکرنگ پاره شد چون اون آقا با دست شروع کرد به نوشتن و یکرنگ پیش خودش فکر کرد حتما خرچنگ قورباغه توی اون یه ذره جا می نویسه ولی وقتی گرفتیم اینقدر زیبا نوشت که تا ابد یادگاری از ازدواجمون می مونه ی

آرزو

. وقتی آلبوم عکسهای مراسممون رو نگاهی می ندازم کلی خوشحال می شم از اینکه می بینم مامان و بابای یکرنگ و مامان و بابا و مامان بزرگ و بابا بزرگ من تو مراسممون حضور داشتند، آرزویی که سالهای سال از زمان بچگی ما تا الان توی دل داشتند براشون برآورده شد و به چشم خودشون اون شب رو دیدند. از طرفیم واقعا ناراحت می شم وقتی می بینم عزیز من و مامان بزرگ یکرنگ انقدر ناتوان شدند که نتونستند تو مراسممون شرکت کنند مطمئنم این دو مامان بزرگم آرزوی دیدن این شب و بارها و بارها توی دلشون کرده بودند چون مرتب برای عاقبت بخیری، خوشبختی و سفید بختیمون دعا می کردند آخرم موفق نشدند شیرینیش رو بچشن. .