رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئن, ۲۰۰۸

اندر حكايت ما3

. خلاصه كه ماه و خورشيد تصميم گرفتند كه يه مدت باهم خلوت كنند تا بتونند بهتر تصميم بگيرند ولي فكر كردند كه اين غير ممكنه كه بتونند اين دو ستاره همزمان تو يه آسمون باشند، همينطور كه سخت مشغول فكر كردند بودند خداي مهربون در گوش جفتشون گفت: غصه نخوريد يه آسمون خلوتي هست تو يه گوشه اين دنيا كه من مخصوص خلوت كردن دلداده ها ساختم اونجا نه كسي بهتون كاري داره نه قانوني وجود داره كه مجبور بشين صبح و شب طلوع و غروب كنيد تنها قانوني كه وجود داره اينه كه 10 روز بيشتر نمي تونيد اونجا بمونيد و توي اين 10 روز هم بايد باهم باشيد يعني اگه مشكلي پيش اومد هم نمي تونيد از هم جدا بشيد، اين دو ستاره با شنيدن اين خبر اينقدر خوشحال شدند كه خط لبخندشون از چهره شون هم زد بيرون، ولي خورشيد خانوم بعد از اينكه شور شوقش يكم فروكش كرد گفت: خوب اگه ما از اينجا بريم آسمون اينجا خالي مي شه اينجوري هم كه نمي شه دوباره دستشو زد زير چونش زانوي غمش رو هم در آغوش گرفت و گفت: مي دونستم نمي شه خدا انگار يادش رفته كه ما بايد تو آسمون باشيم جاي خاليمون رو كه نميتونه با گلدون گل يا يه قاب عكس پر كنه، خدا برگشت بهش گفت: خانوم خا

روز زن

قرارمون این بود که به اعتقادات هم احترام بزاریم. خوب بهرحال برای تبریکگفتن به کسی که برات مهمه و بهش علاقه داری احتیاج نداری دنبال مناسبت خاصی باشی. حتی اگر اون مناسبت در اعتقادات حجمی نداشته باشه. عزیزترینم، روزت مبارک. برای من هر روز، روز توست پس هر روزت مبارک و به شادی...

اندر حكايت ما 2

. خورشيد خانوم با ديدن ماه دلش هري ريخت و از پشت كوه محو تماشاي ماه شد انقدر محو تماشاي ماه شده بود كه گذر زمان رو نفهميد يهو به خودش اومد و ديد ماه از وسط آسمون داره مي ره پشت كوهها دنبالش كرد و ديد صبح شده بايد همينطور تا غروب وسط آسمون تاب بخوره با نگاهش رد ماه رو پشت كوه ها دنبال مي كرد. پيش خودش گفت: چطور من تا حالا اين ستاره به اين قشنگي رو نديده بودم؟ يادش اومد كه هيچوقت به آسمون شب نگاه نمي كرد پيش خودش مي گفت: چطور اين ستاره هاي كوچلو كه مثل فانوسكها سو سو مي كنند مي خواند آسمون به اين بزرگي و سياهي رو روشن كنند فكر مي كرد آسمون شب نگاه كردن نداره، ولي ديد آسمون شب نه تنها تيره و تار نيست با وجود اين ستاره نقره فام خيلي هم جذاب و ديدنيه، ديد كه ماه همچون شاهزاده اي كه بر اريكه قدرت خود نمايي مي كنه بر دل آسمون تيره و تار شب خودنمايي مي كنه، ديد كه مردم زمين نه تنها پرده هاشون بروي نور ماه نمي كشند حتي پنجره ها رو باز مي كنند و نور ماه رو مهمون و سفره هاشون مي كنند، ديد كه مردم زمين به خاطر ماه گردنشون رو كج مي كنند بهش خيره مي شند در دلشون كلي آرزو مي كنند، ديد ماه هم كه مهمون

اندر حكايت ما 1

. روزها از پي هم مي اومدند و مي رفتند و خورشيد خانوم هروز از تو آسمونش به زمين و مردمانش زل مي زد و خيره مي شد، اونقدر سرك مي كشيد تو خونه ها كه گاه گداري مردم زمين مي رفتن تو خونه هاشون پنجره ها رو مي بستند و پرده ها رم مي كشيدند كه خورشيد خانوم تو خونشون سرك نكشه ولي خورشيد خانوم از پشت پرده و پنجره بسته هم جم نمي خورد و به سايه هاشون زل مي زد تا اينكه روزي از روزها پيش خودش فكر كرد من با اينكه اينقدر قشنگم با اينكه روشني بخشم با اينكه منشاء حياتم با اينكه اگه نباشم مردم زمين روز ندارند ولي مردم زمين با چيز ديگه اي زندگيشون گرم و شاده، ديد مردم زمين زير هر سقفي زير هر سايه درختي يا زير هر چتري تنها نيستن هركجا هستن دوتا هستن و هميشه هم باهم هستن يعني هركدومشون يه جفتي دارند كه با اون زير سقف سياه آسمون تو سرماي زمستون توي بر و بيابون بدون هيچ آب و نون شب‌ تارشون رو روشن مي كنند و دل سردشون رو گرم، بيابون بي علفشون رو سبزمي كنند و ظرف خاليشون رو پر از نعمت و بركت... خورشيد قصه ما با ديدن اين اكسيري كه گرما بخش تره و پر نورتر و زيباتر از خودشه تصميم گرفت تو آسمونها بگرده تا بالاخره ستا

مرحله جدید زندگی

زندگی های ما هم شده مثل بازیهای کامپیوتری. مرحله به مرحله که آخره هر مرحله باید غولش رو بکشی تا بری مرحله بعدی! غول این مرحله من ( باید بگم ما که درستره)، از اون نوع غولهای زبون نفهمه که بصورت تصاعدی در حال رشده. خلاصه ابرغولیه واسه خودشش. من با اینکه این مرحله رو خوب اومدم و چند تا جونه اضافه گرفتم با این حال حواسم کلاً جمعه. اصلاً غول خر است. ---- یکسال پیش این وقتا بود که بنده در باب زندگی مجردی داد سخن میدادمی و فخری عظیم به افراد متاهل ارزانی میداشتمی و خبر از آینده همی نداشتمی که دل چگونه از کف خواهم دادی و سخنان باید بگونه ای باز پس می گرفتمی که اغیار، کین سخنان من بدل اندرگرفتندی و در پی کین خواهی و انتقامجویی خواهد خواستی. لیکن زهی خیال باطل که دیوار حاشا را بلند همی ساختندی از همین حال. پس لاجرم مغلطه همی روا داشتمی تا شر عدو از سر خویش بازهمی کنم. چنان که شاعر فرمود: توکه از محنت دیگران بی غمی ++++ اسمت روچظوری بزارند آدمی؟! دل از دست برفت و تیرمژگان یار چنان کاری فتاد که دامان از کف برفت وصبر وحلم بر یاد رفت. شگفتا که یار چنان حلمی پیشه همی ساخت وصف نایافتنی و تیر مژگان ه

با امید به فرداهای بهتر

منتظر شدم تا تو شروع کنی مثل یک سال پیش که بهترین اتفاق زندگیم رو شروع کردی. البته انتظار داشتم که مفصل تر شروع کنی ولی خوب شاید باید آشتی کنی دوباره با نوشتن. امیدوارم به فرداهای بهتر...