. خلاصه كه ماه و خورشيد تصميم گرفتند كه يه مدت باهم خلوت كنند تا بتونند بهتر تصميم بگيرند ولي فكر كردند كه اين غير ممكنه كه بتونند اين دو ستاره همزمان تو يه آسمون باشند، همينطور كه سخت مشغول فكر كردند بودند خداي مهربون در گوش جفتشون گفت: غصه نخوريد يه آسمون خلوتي هست تو يه گوشه اين دنيا كه من مخصوص خلوت كردن دلداده ها ساختم اونجا نه كسي بهتون كاري داره نه قانوني وجود داره كه مجبور بشين صبح و شب طلوع و غروب كنيد تنها قانوني كه وجود داره اينه كه 10 روز بيشتر نمي تونيد اونجا بمونيد و توي اين 10 روز هم بايد باهم باشيد يعني اگه مشكلي پيش اومد هم نمي تونيد از هم جدا بشيد، اين دو ستاره با شنيدن اين خبر اينقدر خوشحال شدند كه خط لبخندشون از چهره شون هم زد بيرون، ولي خورشيد خانوم بعد از اينكه شور شوقش يكم فروكش كرد گفت: خوب اگه ما از اينجا بريم آسمون اينجا خالي مي شه اينجوري هم كه نمي شه دوباره دستشو زد زير چونش زانوي غمش رو هم در آغوش گرفت و گفت: مي دونستم نمي شه خدا انگار يادش رفته كه ما بايد تو آسمون باشيم جاي خاليمون رو كه نميتونه با گلدون گل يا يه قاب عكس پر كنه، خدا برگشت بهش گفت: خانوم خا