رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از مارس, ۲۰۰۹

یکی زمان رواز برق بکشه!

نوشته پررنگ من رو یاد سال پیش میندازه که مادر میخواست بره سفر. حیف که به آرشیوش دسترسی ندارم. همین باعث شد تصیم بگیرم خاطرات امسال رو مروری کنم. امسال هم تموم شد، جمله ای که زیاد شنیدم و گفتم این روزا. دلیل گفتنش برای من اینه که گذشت زمان حتی سرعتش از رویاهام بیشتر بوده! سال عجیب با کلی حادثه که برعکس چند سال قبلی که به سکوت و آرامش گذشت پر بود از تغییرات و اتفاقات خوب و بد... دلم میخواد اگه وقت کنم مرور کنم همه این اتفاقات رو اینجا. اولیش که تلخترینشه، مرگ گرگی بود.دوست با وفایی که 14 سال پا به پام اومد و امسال وقتی دیگه پایی برای اومدن براش نمونده بود رفت. هرگز اون روز رو فراموش نمیکنم. هرگز گرگی رو فراموش نمیکنم... بغیر این مورد بقیه اش همه اتفاقات خوب و دلچسبی بودن. اونارم الان نمیگم. باشه تا بعد... بهرحال زود گذشت، عجیبه من تو رویاهام تازه رسیدم به آبان ...

بعد از ازدواج چه شكلي مي شويم؟؟؟

. اگه واقعا مي خواهيد بدونيد بعد از ازدواج چه شكلي مي شيد يك مقدار بيشتر از قبل به مادر و پدرتون توجه كنيد. بنده پا در جاپاي مادرم گذاشتم هر ايرادي كه قبلا از كارهاش مي گرفتم الان بدون هيچ كم و كاستي خودم اونها رو تكرار مي كنم خيلي جالبه قبلا هميشه مي گفتم محاله من اين كار و انجام بدم ولي الان به طور كامل اون كارها رو انجام مي دم. برادرم مي گه: اون موقعم هر وقت مامان خونه نبود تو خوب نقش مامان رو بازي مي كردي. هميشه به مامانم مي گفتم وقتي مهمون مي ياد اينقدر تو آشپزخونه نره بيا بشين بعدا سر فرصت كارها رو انجام مي ديم فوقش يه مقدار نامرتب مي شه حالا خودم تا دونه آخر وسايل رو سر جاش نزارم نمي يام بشينم. هميشه به مامانم مي گفتم تو كار ما رو قبول نداري چون هيچوقت به ما كاري نمي دي حالا الان ترجيح مي دم همه كارها رو به تنهايي انجام بدم از خريد و پخت و پز تا شستشو و رفت و روب. صبحها مامان زودتر از خواب بيدار مي شد منم با سر صداي مامان بيدار مي شدم مي گفتم: مامان كه بيدار بشه ديگه نمي شه خوابيد اينقدركه سر و صدا مي كنه، مي گفتم مامان يكم آرومتر كارها رو انجام بده مي گفت: نمي شه، مي گفتم: چطو