رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

نمایش پست‌ها از اکتبر, ۲۰۱۰

غم و شانه ای برای آرامش

18 روز گذشت و هیچ شبی از جلوی چشمام کنار نرفت اون لحظات. دلم آشوبه، هنوز باور نمیکنم. فکر نمیکردم زندگی اینقدر بی هوا باشه. عجب روزی بود 20 مهر. اینقدر ناگهانی همه چی اتفاق افتاد که هنوز هم نتونستم همه اتفاقات اون روز و شب رو کامل درک کنم. عجب روزهای سختی رو میگذرونم. در کمتر از نیم ساعت تو دستهای خودم از دستش دادم. هنوز نفسش با نفسمه. مادرم از دست رفت و میدونم که قابل برگشت نیست و همین میسوزنه منو. توی این مدت ولی یکنفر بود که لحظه ای ازم غافل نشد. از اینکه هست خوشحالم. با اینکه دیروز دومین سالگرد ازدواجمون رو گذروندیم غصه ام امون نداد که شادی کنیم. کلی به سما مدیونم بابت همه مهربونی و حمایتی که بی دریغ نثارم کرد. سما ممنونم...

مرگ عزیزان

سه شنبه 20/7/89 روز خیلی سختی برای هومن و خانواده اش بود صبح مادربزرگش رو از دست داد و غروب جلوی چشممون مادرش مثل یک شمع به آرومی خاموش شد. روز خیلی سختی بود اونقدر که شونه هامون از سنگین این درد خم شد و سینه مون از تلخیش به درد اومد ولی توی این درد بزرگ و سیاه درسهایی هم بود که امیدوارم این درسها رو تا آخر عمرم به یاد داشته باشم و هیچوقت فراموششون نکنم. 1- فهمیدم زندگی به یک دم بنده می تونه به یک باره این پلکی که بسته می شه دیگه باز نشه پس چرا باید اینقدر برای موضوعات کوچیک جوش بزنیم و برای هیچ و پوچ خودمون رو درگیر کنیم که زندگی کردن رو فراموش کنیم. 2- فهمیدم که باید ثانیه ثانیه های زندگیمون رو قدر بدونیم چون لحظاتی که می گذره قابل برگشت نیست. 3- فهمیدم که قدر پدر و مادر و تمام عزیزانمون رو بدونیم که اونها همیشگی نیستن و هر آن ممکنه از دستشون بدیم و اگر خدا نکرده از دست بدیم با هیچ چیزی نمی تونیم جای اونها رو پر کنیم. 4- فهمیدم وقتی کسی عزیزی رو از دست بده به هر نحوی شده از سر زدن یا تلفن زدن یا حتی اس ام اس زدن باهاش همدردی کنیم چون همین همدردی ها حتی اگه کوچیک باشه باز به آدم دلگ

تلاش و تغییر

وقتی میبینی تلاش و سعیت برای راست وریست کردن موضوعی نتیجه نمیده و با گذشت زمان فقط داری انرژی مصرف میکنی بدونه هیچ پیشرفتی چه باید کرد؟ بهرحال باید یه فرقی بین لجاجت و منطق قائل بود. هفته پیش با سما مشورت کردم و تصمیم گرفتم از خر شیطون پیاده بشم. عده ای هستند مثل من که در برابر تغییرات تا حدی مقاومت میکنند و سعی میکنند شرایط رو با حفظ موضوعیتش درست کنند اما من وقتی به نتیجه برسم که دیگه نمیشه ادامه داد، خیلی زود میتونم بنیان چیزی رو بهم بریزم و تغییرات اساسی انجام بدم. بهرحال از اینکه سما در تمام این مراحل چه اون موقع که تلاش کردم درست کنم و چه موقعی که تصمیم گرفتم کلن همه چی رو تغییر بدم پشتم بود و حمایتم کرد قلبن خوشحالم. هیچی بهتر از یک همسر خوب و همراه نیست. پ.ن: این مطالب جهت تشکر رسمی و ثبت در تاریخ درج شده.

زلال كه باشي ...

. پرسیدم چطور بهتر زندگی کنم؟ جواب داد: گذشته‌ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر، با اعتماد، زمان حالت را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو. ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه‌ای انداز. آنگاه مکثی کرد و ادامه داد: زندگی شگفت‌انگیز است، در صورتی كه بدانی چطور زندگی کنی. كوچك باش و عاشق... كه عشق، خود می‌داند آئین بزرگ كردنت را. بگذار عشق خاصیت تو باشد، نه رابطه خاص تو با کسی. بعد چین از پیشانیش باز كرد و اضافه كرد: زلال باش...‌ زلال باش... فرقی نمی‌كند كه گودال كوچك آبی باشی، یا دریای بیكران زلال كه باشی، آسمان در توست. .