زندگی های ما هم شده مثل بازیهای کامپیوتری. مرحله به مرحله که آخره هر مرحله باید غولش رو بکشی تا بری مرحله بعدی!
غول این مرحله من ( باید بگم ما که درستره)، از اون نوع غولهای زبون نفهمه که بصورت تصاعدی در حال رشده. خلاصه ابرغولیه واسه خودشش. من با اینکه این مرحله رو خوب اومدم و چند تا جونه اضافه گرفتم با این حال حواسم کلاً جمعه.
اصلاً غول خر است.
----
یکسال پیش این وقتا بود که بنده در باب زندگی مجردی داد سخن میدادمی و فخری عظیم به افراد متاهل ارزانی میداشتمی و خبر از آینده همی نداشتمی که دل چگونه از کف خواهم دادی و سخنان باید بگونه ای باز پس می گرفتمی که اغیار، کین سخنان من بدل اندرگرفتندی و در پی کین خواهی و انتقامجویی خواهد خواستی. لیکن زهی خیال باطل که دیوار حاشا را بلند همی ساختندی از همین حال.
پس لاجرم مغلطه همی روا داشتمی تا شر عدو از سر خویش بازهمی کنم. چنان که شاعر فرمود:
توکه از محنت دیگران بی غمی ++++ اسمت روچظوری بزارند آدمی؟!
دل از دست برفت و تیرمژگان یار چنان کاری فتاد که دامان از کف برفت وصبر وحلم بر یاد رفت.
شگفتا که یار چنان حلمی پیشه همی ساخت وصف نایافتنی و تیر مژگان همی پرتاب کردی نا گفتنی و چنان نمودی در غربت که گویی آشنایی همی دارد و من غربت در بغل در خانه همی نالان!
تو گفتنی که کار به آخر رسیدندی و بی دل برفتندی، پس خورشید بر آمدی از مغرب! که هین!
پس تصمیم گرفتمی در روز هفتم از سال اول به منزل یار درآیم بطلبکاری دل، که بزرگان دروصف رقم هفت کتابها نوشتندی هفت من،هفت خروار!
پس سر به کارخویش گرفتمی و در ذکر ومعرفت عوالم تاهلی سخنان نوشتمی و مواعظ همی کردمی تا گناهان مجردی بخشوده بلکند گردندی. پس خداوند عزوجل همه را ببخشاید.
غول این مرحله من ( باید بگم ما که درستره)، از اون نوع غولهای زبون نفهمه که بصورت تصاعدی در حال رشده. خلاصه ابرغولیه واسه خودشش. من با اینکه این مرحله رو خوب اومدم و چند تا جونه اضافه گرفتم با این حال حواسم کلاً جمعه.
اصلاً غول خر است.
----
یکسال پیش این وقتا بود که بنده در باب زندگی مجردی داد سخن میدادمی و فخری عظیم به افراد متاهل ارزانی میداشتمی و خبر از آینده همی نداشتمی که دل چگونه از کف خواهم دادی و سخنان باید بگونه ای باز پس می گرفتمی که اغیار، کین سخنان من بدل اندرگرفتندی و در پی کین خواهی و انتقامجویی خواهد خواستی. لیکن زهی خیال باطل که دیوار حاشا را بلند همی ساختندی از همین حال.
پس لاجرم مغلطه همی روا داشتمی تا شر عدو از سر خویش بازهمی کنم. چنان که شاعر فرمود:
توکه از محنت دیگران بی غمی ++++ اسمت روچظوری بزارند آدمی؟!
دل از دست برفت و تیرمژگان یار چنان کاری فتاد که دامان از کف برفت وصبر وحلم بر یاد رفت.
شگفتا که یار چنان حلمی پیشه همی ساخت وصف نایافتنی و تیر مژگان همی پرتاب کردی نا گفتنی و چنان نمودی در غربت که گویی آشنایی همی دارد و من غربت در بغل در خانه همی نالان!
تو گفتنی که کار به آخر رسیدندی و بی دل برفتندی، پس خورشید بر آمدی از مغرب! که هین!
پس تصمیم گرفتمی در روز هفتم از سال اول به منزل یار درآیم بطلبکاری دل، که بزرگان دروصف رقم هفت کتابها نوشتندی هفت من،هفت خروار!
پس سر به کارخویش گرفتمی و در ذکر ومعرفت عوالم تاهلی سخنان نوشتمی و مواعظ همی کردمی تا گناهان مجردی بخشوده بلکند گردندی. پس خداوند عزوجل همه را ببخشاید.
نظرات