.
ماه و خورشيد با كوله باري از خاطرات ريز و درشت از سفر برگشتند اين سفر چند روزه باعث شد كه جناب ماه مصمم تر از قبل توي تصميمش بشه، ولي خورشيد خانوم علاوه بر شيطنتها و بازي گوشي هاش باعث شد غرق شدن تو خاطرات سفر هم بهش اضافه بشه. خورشيد خانوم به تنها موردي كه فكر نمي كرد انتخاب ستاره جفتش بود انگار تو آسمون به اون بزرگي تنها اصلا احساس تنهايي نمي كرد و از صبح تا غروب يه جا نشستن و نور به سر زمينها پاشيدن بهترين سرگرميش بود، البته شايدم اينقدر تنها از صبح تا غروب تو آسمون بالا و پايين رفته بود كه عادت كرده بود. جناب ماه كه ديد نخير خورشيد خانوم اصلا توي باغ نيست و معلوم نيست تصميمش چيه يه شب موقع غروب خورشيد خانوم، سر راهش سبز شد و به خورشيد خانوم گفت: ببين خورشيد بانو من تصميم گرفتم ديگه تو آسمون شب تنها نباشم دوست دارم اين آسمون رو با تو تقسيم كنم درسته كه آسمون شب خيلي بزرگ نيست شايد براي تو تاريك هم باشه ولي قول مي دم اين آسمون فقط ماله منوو تو باشه و تو تنها بانوي اين آسمون باشي، قول مي دم كه نور مهتابم رو هميشه روشني راهت كنم، قول مي دم هلال لبخند و مرتب تو زندگيمون بهت هديه بدم، قول مي دم هميشه مثل اين لحظه باهت همدل و همراه باشم، قول مي دم هيچوقت از اين تصميمت پشيمونت نكنم. خورشيد خانوم كاملا تعجب كرده بود و با تعجب زل زده بود تو صورت جناب ماه، ماه بهش گفت: عجله اي ندارم براي جواب دادن چون من هنوز آسمون شب رو انطور كه بايد براي تو آماده نكردم زمان مي بره تا اينجا آماده بشه براي يه بانويي مثل تو ولي اگه همين الان مطمئني كه جوابت منفي بهم بگو چون انوقت ديگه نمي خوام توي اين گوشه از آسمون باشم مي خوام برم يه جاي دور يه آسمون خيلي بزرگتر و زيباترو تا آخر عمر تنها توي اون گوشه آسمون زندگي كنم ولي اگه هنوزمطمئن نيستي براي تصميمت خوب فكرت رو بكن منهم تو همين آسمون مي مونم تا تو تصميمت رو بگيري ولي دوست ندارم كه هيچوقت به خاطر اينكه من به اون آسمون دور نرفتم بهم جواب بله بدي مي خوام اون جواب بله از ته قلبت باشه نه به خاطر دلسوزي.
ماه اين رو به خورشيد گفت و رفت تو دل آسمون شب خورشيد خانوم هم كه با تعجب داشت حرفهاي ماه رو مرور مي كرد يواش يواش سر خورد و رفت پشت كوهها باورش نمي شد كه ماه به اون چنين پيشنهادي داده باشه از اون طرف هم هيچوقت به انتخاب زوج براي خودش فكر نكرده بود، كاملا مردد بود از يه طرف نمي خواست ماه از تو اين گوشه از آسمون بره اينطوري حتي موقع غروب و طلوع هم نمي ديدش از يه طرف هم نمي تونست تصميم بگيره براي از تنهايي دراومدن و مزدوج شدن. تا دم دم هاي صبح همينطور با خودش فكر كرد ولي به نتيجه اي نرسيد دوباره فردا رو هم فكر كرد و فكر كرد تا بالاخره به اين نتيجه رسيد كه حاضر نيست ماه رو از دست بده ولي از اونطرف هم هنوز نمي دونه مي خواد زوجي داشته باشه و تو آسمون تك نباشه يا نه موقع غروب وقتي ماه رو ديد بهشت گفت:...
.
نظرات