.
خلاصه كه خورشيد خانوم در راه برگشت همه حواسش رفته بود به آسمونش و جناب آقاي ماه، توي زمانه برگشت احساس كرد خيلي دلش براي جناب آقاي ماه تنگ شده حتي اگه جناب آقاي ماه اكثرا با چهره اخموش باشه تا خط لبخندش، به نزديكاي آسمونش كه رسيد ديد مابقي مسير كاملا قرمز شده از روي مسير قرمز رد شد كه ديد جناب آقاي ماه شهاب سنگها رو تو مسير خورشيد خانوم قرار داده، با اين كار يه فرش قرمزي زير پاي خورشيد خانوم پهن شده بود خورشيد خانوم ديد كه جناب آقاي ماه با هيجان داره مسير رو بالا و پايين مي ره و كل ستاره هاي ريز و درشت آسمون جمع شده بودند كه ورود خورشيد خانوم رو نظاره گر باشند. خورشيد خانوم وقتي جناب ماه رو ديد دوباره گل از گلش شكفت و رفت طرف جناب آقاي ماه، ماه كه از خوشحالي نمي دونست چطور به خورشيد خانوم خوش آمد بگه دسته اي از ابرها رو كه به شكل زيبايي آرايش داده بود و پشتش قائم كرده بود به خورشيد خانوم داد و گفت: به خونه خودت خوش اومدي، خورشيد خانوم هم از ديدن اين همه استقبال با شكوهي كه جناب ماه ازش كرده بود به وجد اومد و با لپ گلي گفت: خيلي ممنونم، جناب ماه اون رو همراهي كرد تا رسيد به وسط آسمون خورشيد خانوم يه چرخي زد و همه گوشه كنارهاي آسمونش رو برانداز كرد و ديد هيچ چيز در نبودش تغييري نكرده، بعد وسط آسمون نشست و به جناب ماه خيره شد و گفت سفر بي نظيري بود آخرين سفر آسماني كه خاطرات شيرينش باعث شد اين زندگي آسمونيم را براي هميشه گوشه سينه نگه دارم. جناب ماه نگاه متعجبانه اي به خورشيد خانوم انداخت وگفت: ببينم اين حرفها يعني چي؟ زودتر بگو دوست دارم بدونم به چه نتيجه اي رسيدي خورشيد خانوم به ماه نگاه كرد و گفت: دوست داري من به چه نتيجه اي رسيده باشم؟ جناب ماه كه ديگه دل تو دلش نبود و دلش نمي خواست جوابي جز اون جوابي رو كه دوست داره بشنوه به خورشيد خانوم گفت: دوست دارم خودت بگي فقط زودتر بگو دلم مي خواد زودتر بدونم تصميمت چيه دو هفته است كه فكرم آروم و قرار نداشته، خورشيد خانوم با شيطنت به جناب ماه نگاه كرد و يه مكثي كرد و بعد گفت: خوب جواب من به شما مثبته، ماه كه باورش نمي شد اين جواب رو از زبون خورشيد خانوم شنيده باشه چنان هورايي كشيد كه تمام مردم زمين صداش رو شنيدن و يه لحظه فكر كردند كه صداي رعد و برقه كه شنيدن، جناب ماه دور خورشيد خانوم مي گشت و و تو آسمون بالا و پايين مي پريد خورشيد خانوم هم كه واقعا دلش براي جناب ماه و اين احساسات پاك و خالصانه اش تنگ شده بود محو نگاه جناب ماه شده بود وقتي جناب ماه آروم گرفت گفت: تو مثله اينكه از اين تصميمت زياد خوشحال نشدي؟ خورشيد خانوم گفت: اين چه حرفيه معلومه كه خوشحالم جناب ماه گفت: من كه چيزي نمي بينم خورشيد خانوم گفت: چرا واقعا خوشحالم ابزار احساسات من به اين شكله بعدم يه مطلبه ديگه هم بايد بهت بگم و اون اينكه كه توي سرزمين خدا كه بودم خدا به هم گفت: وقتي تصميم بگيرين كه باهم باشين بايد از اين سرزمين برين بايد برين روي زمين اونجا عشقها بهتر و زيباتر رشد مكنه تا اينجا و كلا با نظام آسماني جفت بودن جور نمي شه خدا گفت: چون ما دو ستاره خوبي بوديم و آسمون خدا رو اينهمه سال زيبا و گرم نگه داشتيم خداوند هم به ما اين امكان رو مي ده كه بروي زمين بريم و باهم زندگي كنيم و عشقمون رو رشد بديم ماه با شنيدن اين حرفها يه كم به فكر فرو رفت و گفت: مطمئنم كه زمين هم براي من و تو به زيبايي اينجا خواهد بود يا شايد هم بيشتر چون من و تو هستيم كه زندگيمون رو زشت و زيبا مي كنيم نه زمين و آسمون ماه گفت: من همچنان از تصميمم مطمئنم تو چطور؟ خورشيد خانوم هم زل زد به ماه و گفت: من هم همينطور.
روز آخرسلطنت ماه و خورشيد توي آسمون فرا رسيد تمام افلاك و اجرام و ستاره ها تصميم گرفتن براي اين دو زوج آسماني جشن بگيرند، يه جشن باشكوه، تمام ستاره ها با تمام شدت آسمون رو نور افشاني مي كردند ابرها به شكل گل گوشه و كنار مجلس بودند هرزگاهي شهاب ها از بالاي سر همه رد مي شدند و روي سر همه نور مي پاشيدند تكه هاي ابر غول پيكر خودشون رو به هم مي زدند فضاي جشن رو كلي شادتر مي كردند خلاصه كه همه شاد شاده شاد بودند كه ماه دقيقا وسط مجلس جلوي همه زانو زد و رو به خورشيد خانوم كرد و گفت: من مي خوام تمام احساساتم رو صميمانه تقديم تو بكنم و همين جا جلوي همه در پيشگاه خداوند متعال سوگند بخورم تا آخرين لحظه زندگي به تو وفادار خواهم بود و تو رو دوست خواهم داشت و تمام سعيم رو براي خوشبختي تو انجام خواهم داد خورشيد خانوم كه از خوشحالي و از اين همه احساسات زيبا زبونش بند اومد ه بود نمي دونست از اين نعمت گرانبهايي كه خداوند سر راهش قرار داده چطور شكر گذاري كنه جلوي همه فقط تونست سرش رو بندازه پايين و تو دلش با تمام وجود جناب ماه رو ستايش بكنه...
.
نظرات