.
وقتی آلبوم عکسهای مراسممون رو نگاهی می ندازم کلی خوشحال می شم از اینکه می بینم مامان و بابای یکرنگ و مامان و بابا و مامان بزرگ و بابا بزرگ من تو مراسممون حضور داشتند، آرزویی که سالهای سال از زمان بچگی ما تا الان توی دل داشتند براشون برآورده شد و به چشم خودشون اون شب رو دیدند.
از طرفیم واقعا ناراحت می شم وقتی می بینم عزیز من و مامان بزرگ یکرنگ انقدر ناتوان شدند که نتونستند تو مراسممون شرکت کنند مطمئنم این دو مامان بزرگم آرزوی دیدن این شب و بارها و بارها توی دلشون کرده بودند چون مرتب برای عاقبت بخیری، خوشبختی و سفید بختیمون دعا می کردند آخرم موفق نشدند شیرینیش رو بچشن.
.
نظرات